از ما تا ماه فقط یک راه است

حدود نیم قرن پیش بود که روس ها برای اولین بار در آنجا فرود آمدند. سپس این آمریکایی ها بودند که برای اولین بار به آنجا رفتند. رسیدن به ماه در واقع گام بزرگی برای بشر بود. هر کسی آرزوی رفتن به ماه را دارد اما از ما تا ماه فقط یک راه است و آن عشق است.

در دوران باستان، برای ماه همراه با دیگر اجرام آسمانی، احترام خاصی قائل بودند. و به این دلیل که هیچ کس نمی‌توانست به آنها نزدیک شود، رمز و راز آن را بیشتر می‌کرد. این افسون موجب بوجود آمدن اسطوره و افسانه‌های بسیاری در مورد ماه شد. ماه همواره با عشق، معصومیت و زیبایی مرتبط بوده است. چیزی که موجب شده که ماه مرموزتر گردد، چهره و ظاهر همیشه در حال تغییر آن بوده که در تاریکی آسمان درخشندگی بسیاری دارد.
تمام داستان‌هایی که در مورد ماه گفته می‌شود، ساختگی و دروغین نیستند، بسیاری از اسطوره‌هایی که بوجود آمدند و افسانه‌هایی که شکل گرفتند درونمایه‌ای از حقیقت در آنها وجود داشته که ممکن است مربوط به زمان و دوره‌ای باشند که شکل گرفتند.

راه رسیدن به ماه

ماه من …میلیاردها میلیارد سال پیش، و در روزگار و زمانی که پروردگار مهربان تازه آسمان و زمین و ماه و خورشید را آفریده بود، خورشید داغ و فروزان، و ماه خاموش و سرد بود. آه، ماه بیچاره!

شبی از شب ها، ماه روبه خورشید کرد و گفت:«ای خورشید عزیز! به من نگاهی بینداز و خود قضاوت کن که آیا این انصاف است که همیشه خاموش و سرد باشم؟ و تو از همه ی دنیا داغ و پرنورتر؟»

خورشید با مهربانی به ماه غمگین نگاهی انداخت و پرسید:« ماه من، نور میخواهی؟»

ماه گفت:« آری، خورشید جان، گمان کنم آن قدر مهربان باشی که بتوانی اندکی از روشنایی ات را به من قرض دهی.»

خورشید خندید و گفت:« ماه عزیز، به تو اطمینان می دهم که با نور زیباتر خواهی شد. اما تو کی آن را به من باز میگردانی؟»

ماه با افسوس گفت:« حیف که نور خودم نیست. و رو به خورشید ادامه داد:« می شود آن را برای یک میلیون سال قرض بگیرم؟»

خورشید پاسخ داد:«البته، و حالا، تو میتوانی…میتوانی دستانت را در دستانم بگذاری، تا به تو از روشنایی و گرمای وجودم بدهم.»

ماه، دستان سرد و بی روحش را در دستان داغ خورشید گذاشت و خورشید با تمام وجودش، دستان ماه را گرم کرد. پس از لحظه ای، ماه نورانی شده بود.

ماه با شوق و ذوقی وصف نشدنی گفت:« متشکرم، ممنونم…ممنونم ای خورشید مهربان!»

و از آن پس، خورشید روزها، و ماه شب ها بر زمین تابید و تابید، و روز ها و روزها گذشت، تا سرانجام یک میلیون سال فرا رسید…

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سبد خرید
پیمایش به بالا